English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 162 (8367 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He sounds angry. U او عصبانی به نظر میرسد.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
jitter U عصبانی شدن عصبانی بودن
me seems U بنظرم میرسد
it seem to me U بنظرم میرسد
it occurs to me that U بنظرم میرسد که
he is a stranger to me U بنظرم میرسد
meseems U چنین بنظرم میرسد
he looks brave U او شجاع بنظر میرسد
it sounds false U دروغ بنظر میرسد
we learnt from london that U از لندن خبر میرسد
methinks U بنظرم چنین میرسد
it seems to me he is lying U بنظرم میرسد دروغ میگوید
tidewater U اب جزر ومد که بخشکی میرسد
pondweed U بکجور جلبک که در استخرهابهم میرسد
spalls U تیکه سنگ که بمصرف پرکردن میرسد
clapboards U قطعات چوب که به مصرف روکوبی میرسد
clapboard U قطعات چوب که به مصرف روکوبی میرسد
piece goods U کالاهایی که بصورت دانهای بفروش میرسد
pip squeak U نارنجکی که صدای ان مانندPIP-SQUEAK بگوش میرسد
self feeder U ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
limbers U ناودانهای طرفین ته کشتی که از انجا اب به منبع تلمبه میرسد
liquid crystal display colour pigmented U صفحه نمایش با محلولهای کریستالی مایعی که رنگی به نظر میرسد
load line U خط دورکشتی که وقتی کشتی کاملا بارگیری شداب تا انجا میرسد
cumulo nimbus U ابرهای بسیار بزرگ متراکم که قسمتهای فوقانی انها به استراتوسفر میرسد
fish meal U ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
fish story U ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
zero lash U شرایطی در مکانیزم کنترل سوپاپهای موتور پیستونی که در ان با استفاده از ثابت هیدرولیکی مقدار لقی به صفر میرسد
loss leader U بفروش میرسد کالایی که به منظور جلب توجه مشتری زیر قیمت تمام شده بفروش می رسد
department store U فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
department stores U فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
huffish U عصبانی
frenetic U عصبانی
pins and needles U عصبانی
maniac U عصبانی
maniacs U عصبانی
choleric U عصبانی
wrathful U عصبانی
feisty U عصبانی
uptight <idiom> U عصبانی
out of temper U عصبانی
wreakful U عصبانی
short tempered U عصبانی
frenetical U عصبانی
red hot U عصبانی
twittery U عصبانی
high strung U عصبانی
horn mad U عصبانی
huffy U عصبانی
huffiest U عصبانی
frantic U عصبانی
pissed [at] [American E] <adj.> U عصبانی [از]
waxy U عصبانی
nervy U عصبانی
jumpy U عصبانی
irate <adj.> U عصبانی
indignant <adj.> U عصبانی
furious <adj.> U عصبانی
mad [at] <adj.> U عصبانی [از]
angry [with] <adj.> U عصبانی [از]
pissed off [at] [American E] <adj.> U عصبانی [از]
angry <adj.> U عصبانی
mad U عصبانی
huffier U عصبانی
mad [coll.] [very angry] <adj.> U عصبانی
wrathy [colloquial] <adj.> U عصبانی
pelting U عصبانی
pissed off [vulgar] <adj.> U عصبانی
maddest U عصبانی
wroth [chiefly literary] <adj.> U عصبانی
wrathful [literary] <adj.> U عصبانی
ireful [literary] <adj.> U عصبانی
methought U چنین بنظرم میرسد چنین می نماید
worked up <idiom> U عصبانی ،نگران
hit the ceiling <idiom> U عصبانی شدن
furious U عصبانی متلاطم
wear on U عصبانی کردن
get one's dander up <idiom> U عصبانی شدن
hit the roof <idiom> U عصبانی شدن
mad as a hornet <idiom> U خیلی عصبانی
see red U عصبانی شدن
get someone's blood up <idiom> U عصبانی کردن
wear on <idiom> U عصبانی شدن
to get on one's nerve U عصبانی کردن
enraged U عصبانی کردن
enrages U عصبانی کردن
enraging U عصبانی کردن
funk U عصبانی کردن
irritate U عصبانی کردن
irritated U عصبانی کردن
irritates U عصبانی کردن
outrageous U عصبانی کننده
provocative U عصبانی کننده
madly U با حال عصبانی
nervously U بطور عصبانی
nervousness U حالت عصبانی
enrage U عصبانی کردن
steam up U عصبانی کردن
the needle U حالت عصبانی
neurotic U ادم عصبانی
blood U عصبانی کردن
in a wrought up state U درحال عصبانی
the fidgets U حالت عصبانی
outraged U سخت عصبانی شدن
crabs U جرزدن عصبانی کردن
crab U جرزدن عصبانی کردن
outraging U سخت عصبانی شدن
outrages U سخت عصبانی شدن
outrage U سخت عصبانی شدن
blow-ups U ترکاندن عصبانی کردن
blow-up U ترکاندن عصبانی کردن
blow up U ترکاندن عصبانی کردن
amok U شخص عصبانی و دیوانه
to get on somebody's nerves U کسی را عصبانی کردن
neuropathic U وابسته بناخوشی عصبانی
fit to be tied <idiom> U خیلی عصبانی وناامید
get on one's nerves <idiom> U عصبانی کردن شخص
piss off <idiom> U عصبانی کردن کسی
in one's hair <idiom> U عصبانی کردن شخصی
neuropathist U متخصص ناخوشیهای عصبانی
rub some one the wrong way U کسی را عصبانی کردن
give someone a piece of your mind <idiom> U عصبانی شدن از کسی
down on (someone) <idiom> U از چیزی عصبانی بودن
get (someone's) goat <idiom> U عصبانی کردن شخص
foam at the mouth <idiom> U خیلی عصبانی شدن
flare up <idiom> U یک مرتبه عصبانی شدن
nervous U عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
drive someone up a wall <idiom> U از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
bag of nerves U آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves U آدم بی نهایت عصبانی و نگران
nervous wreck U آدم بی نهایت عصبانی و نگران
He is outrageous! U او [مرد] آدم را عصبانی می کند!
maddened U عصبانی کردن دیوانه شدن
madden U عصبانی کردن دیوانه شدن
He got angry and banged the table. U عصبانی شد وزد روی میز
Don't let it get to you. U نگذار این تو را عصبانی بکند.
maddens U عصبانی کردن دیوانه شدن
make one's blood boil <idiom> U کسی را خیلی عصبانی کردن
This is a red rag for me. U این من را واقعا عصبانی میکند.
to get mad at somebody [something] U از دست کسی [چیزی] عصبانی شدن
to snap U یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
go into orbit <idiom> U از کوره در رفتن ،خیلی عصبانی شدن
to be mad at somebody [something] U از دست کسی [چیزی] عصبانی بودن
There were some angry looks in the crowd . U قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
Whatever did he say to make you so angry . U مگر چه گفت که اینقدر عصبانی شدی ؟
this story is improbable U این داستان راست نمینماید این داستان بعید بنظر میرسد
to piss off the wrong people <idiom> U آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
sorehead U شخص کم فرفیت که در اثر باخت یا شکست عصبانی میشود
I was absolutely infuriated. کارد میزدی خونم در نمی آمد [بی نهایت عصبانی بودم]
crab U عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
crabs U عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
inflaming U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
to rile U آزردن [دمق کردن] [عصبانی کردن]
flusters U دست پاچه کردن عصبانی کردن
fluster U دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustering U دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustered U دست پاچه کردن عصبانی کردن
to get annoyed [at] U آزرده شدن [عصبانی شدن] [در باره]
mad U عصبانی کردن دیوانه کردن
maddest U عصبانی کردن دیوانه کردن
to get riled [to feel riled] U آزرده شدن [عصبانی شدن]
Recent search history Forum search
1بنظر‌میرسد
1voce ta bravo comigod
2irritated
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com